از دیروز رفته تو قیافه اصن معلوم نیست چه مرگشه یه دیقه خوبه یه دیقه بد بعد دوهفته از یه شهر دیگه اومدم شهرمون خونه مادرم چس بازی میکنه الانم رفته قیافه میگم چته میکه هیچی حوصله ندارم نمیخوام پیش پدر مادرم دعوامون بشه به اندازه کافی مشکل و گرفتاری دارن نمیخوام نازاحت بشن یابااین بحث کنن ولی واقن از درون دارم میپوکم عصابم یشدت بهم ریخته بعد جالبه خودش گند میزنه انتظار داره من زود ببخشم و بگذرم منی که نمیدونم چیکار کردم میرم سمتش میگه برو اونور واقن ریدم تو هرچی دوس داشتنه زمان دوستیم از این بازیا داشت مامانم میگفت این بعذ ازدواجم قراره اینطوری باشه چهارسالم دوست بودیم باهم چیکار کنم بنظرتون