دیروز داشتیم میرفتیم شهر من
ی ساعت و نیم با اینجایی ک ژندگی میکنیم فاصله هست
من اینجا غریبم
ماشین مون بعد ۲۰ دقیقه وسط راه خراب شد
با یدک کش و اون همه وسیله برگشتیم
خونه خالم همون شهره که ماشین مون را بردیم
ناهار نخورده بودیم ناهار اورد برامون موندیم تا عصر ماشین درست بشه
شامم گذاشت
اخرشم ماشین گرفتیم اومدیم خونه
حتی با موادی که خوردم برده بودم برا دخترم ۹ ماهشه غذا گذاشت
ب خاطر گرما و خرابی ماشین حالم خیلی گرفته شد
ولی ب خاطر اینکه تو شهر غریب یکی بود برم پیشش و کلی خوش گذشت خیلی خوشحال شدم
من اینجا کسیو ندارم خیلی تنهام همیشه ادای ادمای قوی را در اوردم
در حالی ک خیلی نیاز ب کمک دارم
فهمیدم هنوز ادمایی هستن ک قبل شون مهربونه
کاش همه با هم خوب بودن