شاید براتون سوال باشه چرا این وقت صبح این تاپیک رو زدم چون خواب اون اتفاق رو دیدم و دوباره با بدن درد از خواب بیدار شدم
جریان ماله یه سال پیش ما خونمون ویلایی هست یه روز صبح زود از قضا بابام میره نونوایی و یادش میره در رو ببنده بعد ما در پذیرایی مون بالاش شیشه داره کنارش پنجره های رو به حیاط داریم که اون در رو پشت سرش قفل کرده بود
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.