2777
2789
عنوان

از دست مامانم دارم روانی میشم

689 بازدید | 21 پست

چند ماه پیش با شوهرم تصمیم گرفتیم طلاهامونو بفروشیم یه خونه بخریم که یکم وضعیت مالیمون بهتر بشه که دیدیم با پول طلاهامون هرچقد زور بزنیم نمیتونیم و تصمیم گرفتیم بالای خونه ی مادرشوهرم که در حال ساخته خونه درست کنیم 

اون موقع کارشون گیر بود قرار بود کمک کنیم واحد پایین رو تکمیل کنن هرچقد موند واحد بالا رو شروع کنن و دیگه بقیشو خود پدرشوهرم با هزینه ی خودش برامون درست کنه و کلا صدتومن برای واحد پایین برداشتن چون بعدش وامشون جور شد که واحدشونو تکمیل کنن و بقیه ی پول رو همون بالا خرج کردن

هستین بقیشو بگم

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

مامانم از وقتی فهمیده همه رو روانی کرده همش میگه پولتو خوردن طلاهاتو بزور فروختن که برای خودشون خونه درست کنن هرچی باهاش صحبت میکنم حرف خودشو میزنه

هرجا میشینه پا میشه آبرو برای من و خانواده شوهرم نذاشته سه ساله یه آب خوش از گلوم پایین نرفته از بس سر هرچیزی دعوا راه میندازه منو که اصلا ادم حساب نمیکنه انگار تو یه رقابته با دشمن فرضیش و همه کاری میکنه که برنده بشه

امروز با درد شدید و دهانه ی رحمی که زودتر از موعد باز شده اعزامم کردن شهر مامانم اینا نه با مادرشوهرم سلام و علیک کرد نه هیچی اخرشم انقد پله چید تا بلاخره بعد از چند ماه هرچی تو دلش بود رو بیرون ریخت و ابروی منو تو بیمارستان جلو همه برد و هرچی تونست بار اون بدبخت کرد الانم گرفته با خیال راحت خوابیده و من اینجا دارم دق میکنم 

مامانت کار درستی می‌کنه تو داغی نمی‌فهمی چه حمایتی کردی

نه عزیزم درست نیست وقتی دختر از استرس زایمان زودرس و درد و سرم به دست گرفتار حال خودشه توی بیمارستان بی ابروش کنی و گند بزنی به کل ذوق و شوقش برای بقیه ی بارداری و زایمان حتی اگه حق مطلقا با خودت باشه

اصلا نمیفهمم مشکلش چیه با اینکه میدونه وضع مالیمون خوب نیست مدام تهدید میکنه که اگه لباس نخری فلان میکنم بل میکنم ابرو برای شوهرت نمیزارم با اینکه میدونه چقد لباس محلیمون گرونه از ترسش از خرجیمون میزنم قسطی لباس میخرم 

بنده خدا خانواده شوهرم حتی گاهی برامون خرجی میریزن به حسابمون هر وقت میایم شهرستان میخوایم برگردیم کلی مواد غذایی باهام میفرسته خداشاهده سهمیه ی کوشت قربونیشو نگه داشته بود که ما بیایم بده به ما ببریم برای خودمون کل سیسمونی بچمونو خودش گرفت صفر تا صد 

نگرانیشون برا چیع پس

خوشش نمیاد از مادرشوهرم و شوهرم با اینکه برای جلب رضایتش هرکاری میکنن شوهرمو بارها با خاک یکسان کرده بخاطر نداریش آبرو براش نذاشته ولی شوهرم کوچیک ترین بی احترامی بهش نمیکنه

برا طلاهاتونه که خونه دار شدین دیگه..میارزه که

هی خواهر دلم خونه انقدر که حتی دردم یادم رفته نگرانیم بابت بوه رو فراموش کردم دیگه خسته شدم از اول نامزدیمون وضعمون همینه 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز