خیلی حس عجیبیه
من شوهرم بیماری سرطان داره
خونه مادر شوهرم هستیم
خیلی بهم بی احترامی میکنه
نمیتونم هم شرایط شوهرم رو ترک کنم برم خونه خودمون
تنها هم نمیشه شوهرم رو پرستاری کنم
همین الان همین لحظه مادر شوهرم و برادر شوهرم از هر میوه دوتا و دوتا استکان چای ریختن تو چند قدمی من نشستن
و بدون اینکه آدم حساب کنند منو دارن میخورن
بغض و اشک این لحظه رو برای هیچکس آرزو نمیکنم حتی دشمنم