بچه بودم که کلا مامانم منو میذاشت میرفت همه جا من به تنهایی عادت داشتم اصلا بهونه نمیگرفتم خودم واسه خودم بازی میکردم، رفتم مدرسه خودم درس میخوندم و دردسری نداشتم بازم برای خونوادم، بعد فقط یه جا مادرمو اذیت کردم عاشق یکی بودم که خیلی دوسش داشتم اما شر و دیوونه بود مامانم خودشو به اب و اتیش زد همدیگه رو ول کنیم اما باز ولش کردم و با کسی که مادرم پسند کرد دوست شدم ازدواج کردم. برادرم به دنیا اومد خیلی کمک کردم خودم بزرگش کردم. بعد از بعد مدرسه یه راست رفتم سرکار و همه خرجم از 16 17 سالگی با خودم بود حتی کمک مالی بهشون میکردم پارسال فروختم طلاهامو کمک مالی کردم بهشون خونه خریدن. داشتم فکر میکردم نه خرجی داشتم نه دردسری چه خوب دختری بودمااااااااااااا