چن روز پیش ساعت ۶ صبح از خواب بیدار شدم سرجام نشسته بودم مادرم گفت اینجور نمیشه باید بری سرکار نمیشه بیکار باشه درصورتی من تو خونه کلفتیشون میکنم
منم گفتم از پولا پدرتو میخورم و...
بچه ها من قبلا سرکار میرفتم دیگه جابه جا شد داروخونه نرفتم
امشب برادرم اومده بود مادرم تعریف میکرد که شیرش کنه بیاد منو بزنه
اونوقت جاورو دیدن چنان میزد به پشتم کلیم درد گرفته بود جارو زد تو چشمم
چشمم کبود شده
فردا نامزدم میخواد بیاد تولدم سوپرایز کنه چی بهش بگم