2777
2789
عنوان

اسکناس های کاغذی

1294 بازدید | 39 پست

الان ۳۵ سالمه

۱۸ سالم بود و در تیم ذوب آهن اصفهان بسکتبال بازی میکردم در سوپر لیگ...


مدرسه راهنمایی فرزانگان امین (خیابان فرشادی)، دنبال یه مربی بسکتبال میگشتند که بتونه از مدرسه استعدادیابی کنه و تیم بسازه و تو مسابقات اون رده سنی شرکت کنن...



این کاربری غیرفعال شده است

من کارت مربی گری نداشتم ولی ذوب آهن  معرفی ام کردند برای اونجا...

نمیدونم چرا فکر میکردند بازیکن خوب مربی خوبیه...

چون این تفکر الزاما درست نیست...

اما خب من مربی خوبی شدم😁

این کاربری غیرفعال شده است

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

یادمه دوشنبه بود ...

رفتم وسط حیاط مدرسه

جمعیت زیادی نبودند...

فرزانگان امین یه مدرسه تیزهوشان هست و اکثرا درسخون بودند و استقبالی از تو تیم بودن نداشتن

این کاربری غیرفعال شده است

خلاصه یه چند نفری انتخاب شدند و مقرر شد سه روز در هفته بعد از مدرسه، یه مینی بوس بیاد دنبال مون و بریم سالن ورزشی...

یه خانمی هم بود به نام خانم روغنی که سرپرست تیم بود و تدارکاتی مثل آب و میوه و خوراکی  و اینها را در سطح بسیاری بالایی فراهم میکرد...

این کاربری غیرفعال شده است

من سه ماه با اینها کار کردم...


جالبه که من اولین بار در یک مدرسه راهنمایی دیدم که شاگردها میتونن زبان فرانسه را هم یاد بگیرن!


نیلوفر دختر ریزه میزه ای بود که زبان فرانسه میخوند و بازیش عالی بود...

فاطمه قدش بلند بود و همه توپ ها را زیر سبد گل میکرد ...


فاطمه دختر مدیر مدرسه راهنمایی خودم از آب در اومد!


این کاربری غیرفعال شده است

خب؟

 در کوچه ام،در یک کوچه خلوت وبی کس راه میروم.بدون نگاه به پشت سر،درنقطه ای که راهم را تاریکی فرامیگیرد،گویی رویایی میبینم که درانتظارماست.آسمان سیاه با ابرهای خاکستری پوشیده شده.گویی رعد وبرق پنجره ی خانه هارانشانه گرفته.عالم وآدم درخوابند،فقط دو دوست بیدارند.یکی منم ودیگری پیاده روهای خلوت

خیلی روزهای خوبی بود...

فاصله سنی ام با بچه ها کم بود...عاشقم بودند...منم خیلی بهشون خو گرفته بودم...


تیم خوبی ساختم ...


مسابقه قبل از فینال داشتیم تند تند گل میزدیم و فاطمه خوب بازی میکرد تا اینکه ده دقیقه مونده بود به آخر بازی، دیدم فاطمه داره راه میره وسط زمین! انگار اصلا تو زمین نیست...


زمان استراحت که شد بهش گفتم چرا اینجوری شدی؟

گفت خانم! من چرا اینجام؟ این بسکتبال یعنی چی؟ من رویام بسکتبالیست شدن نبود! من باید برم درس بخونم ...

کوله پشتی اش  را برداشت و در افق محو شد و من دهانم دوخته شده بود هاج و واج نگاه میکردم...


این کاربری غیرفعال شده است

ده دقیقه آخر به زور و زحمت بازی را بردیم و رفتیم فینال و با مامان فاطمه حرف زدم که دخترش فینال را هم بیاد و فاطمه نیومد!

دوم شدیم:)


فاطمه دچار یاس فلسفی شده بود ظاهرا😁


الان مهاجرت کرده و ساکن کانادا هست...مهندسی پزشکی خوند...

این کاربری غیرفعال شده است

برای هر جلسه تمرین، ۲۲ هزار تومن به من دستمزد میدادند که اون سال در نوع خودش بهترین دستمزد بود...

برای هر مسابقه فارغ از اینکه ببریم یا نه، یه ۵ هزارتومن اضافه تر میدادند...


۱۶ سال پیش را میگم!

این پول شیرین ترین دستمزد بود


این کاربری غیرفعال شده است

هر هفته پول سه جلسه را با هم به صورت اسکناس میدادند...من کارت نداشتم😄


پول ها را میذاشتم تو کیفم و خوشحال پیاده میرفتم تا برسم دروازه دولت و اتوبوس های خمینی شهر را سوار بشم

این کاربری غیرفعال شده است

برای خانواده شیرینی میگرفتم از پولم...

الان دیگه شاغلم و  اس ام اس حقوق مزه داره ولی  همیشه اون اسکانس ها و حقوق های اول چیز دیگه بود...

این کاربری غیرفعال شده است

امروز یادش افتادم...پول های کاغذی !و چه خوب بود خرید شیرینی از شیرینی فروشی خورشید! دروازه دولت را م ...

چقدر قشنگ نوشتی 

من فقط با بعضی از کتاب ها با بعضی از کلمات واقعا احساسم سر به بیرون میذاره و این اولین باریه که اینجا تو این محیط با نوشته های یکی احساسم لبالب پر شد

 در کوچه ام،در یک کوچه خلوت وبی کس راه میروم.بدون نگاه به پشت سر،درنقطه ای که راهم را تاریکی فرامیگیرد،گویی رویایی میبینم که درانتظارماست.آسمان سیاه با ابرهای خاکستری پوشیده شده.گویی رعد وبرق پنجره ی خانه هارانشانه گرفته.عالم وآدم درخوابند،فقط دو دوست بیدارند.یکی منم ودیگری پیاده روهای خلوت

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792