سلام
ببخشید یکم طولانیه ولی واقعا به کمکتون احتیاج دارم
داستان از اون جایی شروع میشه که آبان سال گذشته مادرم فوت میکنه. بعد از یه دوره پنج ساله مریضی که باعث فلج شدنش شده بود، منم تو این مدت دست تنها پرستار مادرم بودم. واقعا دوران سختی بود و کلی به لحاظ جسمی و روحی عذاب کشیدم. زمانی که مادرم فوت کرد ما وسط بنایی خونه بودیم و بعد از فوتش کارای خونه رو نصفه و نیمه رها کردیم و مراسم ها رو گرفتیم. اینم بگم که مجردم و همراه برادرم زندگی میکنم و 28 سالمه. پدرم جدا از ما زندگی میکنه اما با هم ارتباط خوبی داریم و حمایتمون میکنه ولی چون از بچگی با مادرم نمیساختن تصمیم گرفتن به خاطر آرامش خونه از هم دیگه جدا زندگی کنن. پدرم همراه مادربزرگم هست. خلاصه که مشکل اصلی چیه؟
۳۶ روز بعد از فوت مامانم زمانی که مشغول تدارکات مراسم چهلمش بودیم خالم و پسر خالم از شهرستان اومدن تهران ، چون پسرخالم بیمار شده بود و باید میرفتن دکتر، ما تصمیم داشتیم به جای مراسم چهلم ، پولش رو به نیازمند بدیم و تهران یه مراسم کوچیک بگیریم. واسه همین خاله ها و دایی ها که شهرستان بودن دیگه قرار شد نیان، این خالم به خاطر مریضی پسرش ناچار شد که بیاد. خلاصه که بعد از گرفتن مراسم ، فرداش با خالم اینا رفتیم دکتر و تصورمون این بود که بیماری پسرخالم یه چیز ساده در حد سنگ صفراس اما متاسفانه بیماریش خیلی جدی بود جوری که از اون زمان که میشد اواخر آذر ماه تا همین الان درگیر بیماریش و بیمارستان ، یعنی هفت ماهه. حالا مشکل من بدبخت چیه این وسط؟
من درست بعد از فوت مادرم تا الان مجبور بودم پذیرای خالم اینا باشم. به خاطر این قضیه حتی بنایی خونه نیمه کاره مونده ، خونه هنوز کلید و پریز نداره، نقاشیش کامل نشده، کلی کار انجام نشده داریم، حتی کاور روی کابینت ها رو نکندم. پرده هامو نو خریده بودم اما بس که پنجره باز گذاشته شده سیاه و کثیف شده، وسایلم استفاده نشده کهنه شدن . تمام اینا به کنار من پنج سال از مادرم که فلج بود نگهداری کردم، مادرم تخت بیمارستانی داشت، ویلچیر حمام داشت. که بعد از فوتش رد کردیم رفت اما با اومدن خالم اینا همه این وسایل دوباره برگشت ، خونم شلوغه، کثافت از همه جاش میباره. کلی لوازم پانسمان و چمدون گوشه کنار خونس، خودم مریض شدم، عزادار مادرمم، غصه مریضی پسرخالم رو میخورم، به خدا تو این هفت ماه ده کیلو وزن کم کردم، شبیه اسکلت شدم، یه بار خودکشی کردم، روزی یه مشت دارو میخورم که بتونم شرایط رو تحمل کنم. دانشجوی دکترام و فشار درسیمم هست، این ترم آزمون جامع دارم باید مدرک زبان بگیرم از پروپوزالم دفاع کنم و همش استرس، پشت استرس ، این دو هفته ای که شرایط تهران ناامن شد دیگه کلی التماس خالم کردم که بریم شهرستان اینجا ناامنه. برگشتن شهرستان ، منو برادرمم هم رفتیم ولی زودتر برگشتیم. تو این دوران هفت ماهه که اینجا بودن، دختر خالم و شوهرش و دخترش هم به دوماهی از ترکیه اومدن خونمون، با خودش کلی وسیله آورده بود که مال مامانش بود و خونم شلوغ تر از قبل شد، جالبیش این جاست که روزی که داشتیم وسایل رو جمع میکردیم بریم شهرستان خالم با بردن وسایلش مخالفت میکرد و میگفت ما که برمیگردیم چرا وسایل رو جمع کنیم ولی دیگه به گریه افتادم که خاله میخوام خونه رو تمیز کنم تو رو خدا این لوازم که دخترت آورده رو ببر. اینا رو که اینجا لازم نداری، خلاصه که همه رو جمع کردم گذاشتم تو ماشین، اما تخت بیمارستانی و ویلچیر و لگن و این چیزا رو خالم گفت باشند چون برمیگردن، نمیدونم چطوری ازشون بخوام تهران خونه کرایه کنن، چون حداقل چند ماه دیگه شایدم یک سال دیگه کار داشته باشن و من دیگه توان مهمون داری و مریض داری رو ندارم