ببخشید اگ دارم برات میگم خیلی ناراحتی تو وجودم رخنه کرده جوری ک هربار گفتنش برام کمه و دوستی هم ندارم
میدونی ما هردو دانشجو بودیم خیلی رابطمون خوب و سالم بود من ۲۳ اون ۲۱ سنش خیلی کم بود سربازی نرفته بود پول نداشت ماشین نداشت بابای پولدار نداشت
تازه باباش مریض هم بود با تموم اینا حتی من بهش گفتم اصلا عیب نداره دانشگاه رو ول کن برو پیش خانوادت باش ولی ما از راه دور با هم در ارتباطیم هز چند ماه همو میبینم عیب نداره ک ولی قبول نکرد
شاید منم فکر میکنم با خودم ک تا اخر تنها و ناراحت میمونه
در صورتی ک نمیدونم الان داره چیکار میکنه
حتی اینستاگرامم دی اکتیو کردم
اونم پروفایلش رو برداشته
نمیدونم شاید اونقدریدوسم نداشت ک برام بجنگه
در صورتی ک این سختی راه برای منم بود چون من باید صبر میکردم و ازدواج نمیکردم تا پنج سال شیش سال ک شرایطش رو فراهم کنه