من بچم خیلی کوچیکه بود جدا شدم همسرم خیانت و ازدواج مجدد کرد من موندم و بچه کوچک و کلی سختی تنهایی نگاهای ترحم آمیز کوچک و بزرگ و فامیل و غریب خیلی سخت گذشت دست تنها تا سه سالگی بچم خودم یه شب ب صفر رسیدم تصمیم گرفتم بچه بدم به شوهرم سابقم البته رابطش با بچم خوبه پدر دلسوزی هست خرج و خرید میکنه ...خلاصه شوهر سابقم رو کشیدم وسط حضانتم دادم بهش تا بدونه تا آخر عمر مسئولیت داره و راضی هم هستم تایمی سرکارم پیش اونه و دیگه نفقه گفتم نمیخوا بدی چون در صورتی میداد که بچه رو کامل نگه دارم...الان سر به قضیه مالی همسر سابقم ازم شاکی شده و من مدرکی ندارم اشغال میخواد هرچی مازاد بر نفقه برام ریخته رو ازم بگیره شکایت کرده...از وکیل پرسیدم گفت آره میتونه حالا این بماند مادرم و خواهرم میگن چند روز دنبال بچه نرو بهش بگو من اون پول روخرج بچه میکردم خودتم میدونی تا شکایت پس نگیری دنبال بچه نمیام میگن نرو چند روز. تا خودش به التماس بیوفته و...میگن تو خیلی ساده ای ازت شکایت کرده بعد زنگ میزنه بهت دستور میده بیا فلان ساعت بچه ببر بیار بدو بدو میری
میدونم این کار رو کنم احتمالش زیاده شوهرم بهش فشار بیاد و شکایت پس بگیره چون تنهایی عرزه نگهداری بچه ندارن اما اون چند روز بچم دق میکنه که...😭
مامانم اینا همش میگن تو خری بذار بچه به پدرش عادت کنهاون پدرش هست وظیفهاونه مخارجش بده ببره بیارش چرا خودتو همش تو دردسر میندازی یا همش میگن هرروز دنبال بچه نرو سه روز پیش تو باشه بقیش باباش
میگم گناه داره بچه میگن آخرش خودت ضرر میکنی چون همش احساساتی تصمیم میگیری
از بچم هروقت میپرسم اذیتت میکنن یا زن بابات دعوا میکنه میگه نه ظاهراً دختره سیاست و صبر بالایی داره چون بچم سه سالشه ولی ازش راضیه شوهرمم خیلی پشتش هست همش میگه این زن هوا بچموداره (دوست دخترش بود همون که خیانت کرد باهاش ب من)
من میگم بچه وسیله انتقام نیس خانوادم میگن تو هیچوقت به حرف ما گوش ندادی همیشه ضرر کردی چند روز طاقت بیار وگرنه یه عالمه پول باید پس بدی اون مرد حیا نکرده از تو شاکی شده خیانت کرده ازدواج کرده.