خانما بخاطر جنگ مادر شوهرم رفته بود خونه شهرستانش،دختراش هم باهاش رفته بودن یا شوهر و بچه هاشون
من اصلا نمیخواستم از تهران خارج شم چون نمیترسیدم
آنقدر مادر شوهرم زنگ زد گریه کرد بیاید رفتیم
خلاصه کلی هم خزید کردم بردم
منو شوهرم اونجا رفته بودیم بیرون و دخترم خونه بوده
فهمیده اینا دارن در مورد من حرف میزنن صداشون ضبط کرده
مادرشوهرم به خواهر شوهرام گفته شوهر شما محرمه ولی عروس غریبه هست جلوی این حرفی نزنید دختر مردمه
هیچی از زندگیمون بهش نگید و....
بعد الکی گفته این همش به من میگه غذای مفصل درست کنید 😳در حالی که همش کوکو و اش و تخم مرغ و...داد من خودم همه چی هم برده بودم
حالا میخوام اومد تهران اصلا دیگه بهش محل سگ ندم
بلاخره میپرسه چته،میکم وقتی من برای شما غریبه هستم شما هم برای من غریبه اید
وقت مریضی و خرید و بیرون بردن من خوبم
اما وقت دیگه غریبه ام