من شوهرم بیکاره خانوادشم حمایت کم میکنن یا نمیکنن
یاتوانشون نیس ،(نمیدونم)
با کلک زور باهاش ازدواج کردم
شوهرم میخوابه میگه مریضم خونمم فقط سی متری بی آساسش میخوابه میگه مریضم
خونم خفه است ودلم از شرایط شوهرم خونه میگیره
به خانوادم گفتم فقط میخوابه زنگ زدن به شوهرم عزیزم چته مریضی طوریت نیست
بابا مامانم بمیرند طلاق میگیرم فقط واسه دل خودم زندگی میکنم کسی دلش به حال من نمیسوزه