وایی منم همینجورم جایی آدم میره به جونش زهر میکنن
ولی خب چه کنیم فقط خداکنه خودشون سالم باشن من همیشه از خدا میخوام بهم صبر بده بتونم تحمل کنم
یه عروسی میرم از بس بهونه میگیرم از بس اذیت میکنن یعنی بخدا عروسی به جونم زهر میشه بیزار میشم کمر درد خسته میگم کاش نرفته بودم عروسی نهایت فلانی دلگیر میشد ازم
یه مهمانی میخوام برم تولدی مهمانی مراسمی دعوت باشم بخوام برم دیوونم میکنن از بس بهونه میگیرن آبروریزی میکنن
اونقدر که من بخدا براشون خوراکی همه چی و غذا و میوه میگیرم اسباب بازی یه اتاق پر دارن
ولی جایی بریم یا بهونه شیرینی میکنن یا میوه یا بهونه اسباب بازی جدید میکنن هرکی ندونه میگه هیچی براشون نمیگیرم خسته شدم بخدا دوتا شیطون
گاهی اونقدر خوبن آدم کیف میکنه گاهی هم که دیگه نگم
دوتا پسر چهارسال و نیم و دوساله هستن