شوهر من..محمدرضای من..محمدم..رضای من..کجا بروم وقتی سرزمین پهناور میان بازوانت را به اسمم زدی..کجا بنشینم وقتی سرم را به شانه هایت میفشاری....تا در حصار گیرند دستان تنومندت تن نحیف مرا..گوش به که بسپارم وقتی قلبت چنان مشت میکوبد بر سینه ات.. و فریاد میزند: عاشقتم♥💍🙊🙈. که را ببینم وقتی هرجا را مینگرم،تورا میبینم... کدام عسل کامم را شیرین کند وقتی شهد عشق تو را مینوشم...کدام هیبت قلبم را بلرزاند وقتی رگ گردنت سایه انداخته بر زنانگی هایم...چه شیرین است وقتی کلید میاندازی..و شروع میشود تپش این قلب بیقرارم..رسوایم میکند وقتی شتابان به سوی آغوش بازت پرواز میکنم..و جایی میان قلب بیقرارت، عطر تن من با عطر عرق تن تو یکی میشود... و فرشتگان خداوند لبخند میزنند..عاشقتم..شوهرم...🙊🙈💋💍♥🌹🐣.
نمیدانم چرامردم حرف زدن بادهان پُر رابدمیدانندولی حرف زدن بامغزخالی را نه!بقول این پسربچه استرالیاییه: میدونید اگه اونایی که از مهاجرین غیرقانونی حمایت میکنن رو با اونایی که به حیوانات ولگرد غذارسانی میکنن از ارتفاع پرت کنیم پایین کی برنده میشه؟آفرین، جامعه
شوهر من..محمدرضای من..محمدم..رضای من..کجا بروم وقتی سرزمین پهناور میان بازوانت را به اسمم زدی..کجا بنشینم وقتی سرم را به شانه هایت میفشاری....تا در حصار گیرند دستان تنومندت تن نحیف مرا..گوش به که بسپارم وقتی قلبت چنان مشت میکوبد بر سینه ات.. و فریاد میزند: عاشقتم♥💍🙊🙈. که را ببینم وقتی هرجا را مینگرم،تورا میبینم... کدام عسل کامم را شیرین کند وقتی شهد عشق تو را مینوشم...کدام هیبت قلبم را بلرزاند وقتی رگ گردنت سایه انداخته بر زنانگی هایم...چه شیرین است وقتی کلید میاندازی..و شروع میشود تپش این قلب بیقرارم..رسوایم میکند وقتی شتابان به سوی آغوش بازت پرواز میکنم..و جایی میان قلب بیقرارت، عطر تن من با عطر عرق تن تو یکی میشود... و فرشتگان خداوند لبخند میزنند..عاشقتم..شوهرم...🙊🙈💋💍♥🌹🐣.
چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل هفده سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ..زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ..بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم❤پسرم هامین
چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل هفده سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ..زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ..بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم❤پسرم هامین