خستم کرده بابا زنداداش من موزیه آب زیرکاهه مریضه روانیه خب به من چه؟ها به من چه؟مگه منو میشه تغییر داد بخوام یکیو تغییر بدم
خودش میدونه و خدای خودش من چه غلطی میتونم بکنم؟
یه عید و تابستون میشه من عزا میگیرم
میان خونه مامانم از مشهد
دوروز بعد مامانم زنگ میزنه زنداداشت اینکارو کرد اینو گفت اونو گفت
جرعت نداره جوابشو بده زنگ میزنه به من شروع میکنه ناله زدن
روزای اول آرومش میکردم میگفتم حق داری و..ولی بساز مهمونن سنش کمه نادونه تو بزرگی کن به دل نگیر
الان جوری شده فک کرده من گرفتاری ندارم بدبختی ندارم تااینجا میان زنگ میزنه شروع میکنه ناله زدن
بابا منم ادمم هزار مشکل دارم شوهرم بهش گفت مامان به مرجان نگو اینارو دکتر گفته براش سمه حرص و جوش
میگه آخه تخلیه میشم
زن ناحسابی تو مادر مگه نیستی؟سر بچت میخوای تخلیه کنی؟جای اینکه غم خوار من باشی
همیشه وظیفه من شده حرفای اینارو گوش بدم غم بیاد رو غمم
همه زندگیم شده انرژی منفی
امروز دوباره زنگ زد دیگه انگار آتیش داغ ریختن رو سرم
گفتم چیه مامان
گفت نمیدونی این زن برادرت چیه..
نزاشتم ادامه بده گفتم وای بسته بسته
یک عمره میگم حق داری باشه ولی چرا ول نمیکنی؟حرف داری برو به خودش بزن مگه من مترسک توئم زنگ میزنی خودتو خالی میکنی از ترس اون له اون هیچی نمیگی
انگار طلب داشت قطع کرد
فدای سرم بعد 30سال فددددای سرم بسته بسته هرچی دل سوزوندم به اسم دختر خونه بودن
آرزومه یه بار زنگ بزنه بگه دردتو بگو من بگم غم دارم
نمیزاره مردم تموم بشه میگه وااا تو چه غمی داری من آیتم اونم
بگم مریضم
میگه من داغونم من فلانم
اصلا نمیزاره من یه کلمه بگم
اما منه بدبخت همیشه باید حاظر باشم اینا زنگ بزنن غماشونو بریزن تو دل من شادیاشون بخودشونه
مشاور گفته حق نداری از سر دلسوزی اجازه بدی روحتو زخم کنن
منو روانی کرده بقران
شما بگین من وظیفه دارم همه عمر غصه خونوادمو بخورم؟بخدا زندگی خودمو یادم رفته