خواهر من با طرز فکرشما چند سال با یه آدم بی خودی موند
خودش که هیچ بچه هاش تو استرس نابود شدن
یه ترسش دهن مردم بود یه ترس دیگه اش نگران بچه هاش
از موقعی که طلاق گرفته میگه الان دارم معنی زندگی رو میچشم
بچه هاش هر روزی که دوست داشته باشند میان پیش خواهرم
روحیه خواهرم و بچه هاش خیلی خوب شده چون دیگه تنش نمیبینن جنگ و دعوا و بی احترامی نمیبینن هر کدومشون جدا از هم با حال خوب از بچه ها نگهداری میکنن
ما تو شهر کوچیک زندگی میکنیم مطمئناًتصورمون حرف و حدیث زیاد بود ولی برعکس مردم غرق در مشکلات خودشونن