از شوهری خیانت دیدم ک خدام بود باهاش حالم عالی بود خیلی دوسش داشتم در حال خیانت بود و ب من بی توجه شد ولی از عشق و اعتماد زیاد ب هر چیزی فکر میکردم جز اینکه بگم با کسیه
شبی ک فهمیدم اون شب من مردم تمام شدم
فقط بخاطر سه تا بچه هام موندم
وگرنه بهش هیچ نیازی ندارم
عشقی ک نگاهش میکردم قند تو دلم آب میشد با این ک همه میگفتن من سرترم از همه لحاظ
الان قلبم یخ زده بهش هیچ حسی ندارم نه عشق ن تنفر خنثی خنثی هستم فقط حس خشم دارم هم ب اون هم ب خودم
چطور نفهمیدم چقدر من خنگ بودم