توی تهران باهم دوست شدیم از طریق داداشم . بعد از یه هفته چت کردن و عاشق بازی داداشم فهمید و کات کردیم. فکر میکردم ادم ساده ایه ولی نه. من آدم سادیم. اون بعد از اینکه کات کردیم قرار شد دوست بمونیم و دوست موندیم ولی بعدش میدونی چی شد؟ یهو کاملا باهام سرد شد و بهش گفتم چرا پیام نمیدی گفتش که آره میدونم سرد و شدم و چرت و پرت الان اومدیم شمال (از تو شمال آشنا شدیم) و بله دیگه الان با رفیقاشه و داداشمم باهاشه و خودمم باهاشونم ولی مرتیکه ی عن هیچکار نمیکنه ینی واقعا دل و جرعتمنداره که کاری کنه فقط بلده زر بزنه و زیر چشمی نگام کنه بعدش از حرصم میره مثلا با یکی از دوستای دخترم حرف زدن و اینا دلم میخواد سر تا پا برینم بهش ولی دم به تله نمیده تازهههههههه یسالم ازم کوچیکتره