مامانم از حموم در آمده بود وقتی داشت لباس میپوشید متوجه قرمزی رو سینه اش شدم وقتی دست زدم درد داشت واینکه برجسته گی و برآمدگی نداره ولی وقتی دست میزنی متوجه یه چیزی اندازه ی نخود تو سینه میشی
^===خوشبختی چون سرابی دور دست ..و دل دریغ؛از نوری در این سیاهی ....این بغض سنگین -__- این خستگی مفرط ---این حس تهی ؛؛ همه و همه ؛ داستانی ست که هرگز به پایان نمیرسد ===^