گور پدرشون بهتر جاری چه عنی هست که نگرانشونی تو هم سرد شو فاصله بگیر کلا
دوستای قشنگم این کاربریم رو برای همیشه میبندم امیدوارم روزهای شادی پیش روتون باشه پر از خنده و موفقیت و شادی 😍 هرمشکلی داشتید اول با توکل به خدا دوم با تلاش و سوم با دعا حلش کنید 💚
از سگ کمتر کمتر کمتر اگر بیام نی نی سایت هرموقع دیدین با تاکید بهم بگیدد🔨غمگین ترین تصمیم مهاجرت بود ک خیلی طول کشید تا بپذیرم و برم دنبالش،ولی الان بابت اون تصمیم غمگین طولانی خوشحالترین و شکرگذارترینم،خوشحالم ک در کنار اصیلترین دیندارترین غیورترین فرزندان کوروش💔 نخواهم زیست *امروز دلم خواست بنویسم نزدیک ب پانزده ساله منتظرم امروز ک روزها را شمردم دلم ب حال خودم سوخت پونزده ساااال هرشب انتظار و دعا و نذر و نیاز و شکست ...دعام کنید حتی الانم با ناامیدی و خستگی نوشتم دعام کنید یعنی تموم میشه این انتظار یا اینکه من تموم میشم؟
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
دوستای قشنگم این کاربریم رو برای همیشه میبندم امیدوارم روزهای شادی پیش روتون باشه پر از خنده و موفقیت و شادی 😍 هرمشکلی داشتید اول با توکل به خدا دوم با تلاش و سوم با دعا حلش کنید 💚
جاری بزرگمم بچش تو کوچع هی گفت بمونیم اینا شوهرش رفت اینا موندن تو کوچه ماهم سوار ماشین شدیم اومدیم نفهمیدم موندن یا نه منم روی بد نشون دادم مادرشوهرم دست و پاشو گم کرده بود میگفت چیشده میموندین دیگه گفتم حوصله ندارم به اصرار یه جعبه زذدآلو داد بهم ببر برا خونه بابات من اصلااااا چند بار گفتم نمیخوام خودشون دارن اونم گفت مال باغ شوهر خودته ببر دیگه با اصرار و احترام خلاصه من اومدم و اونا موندن
بد من به شوهرم شب گفتم نمونیم پاشو بریم خونمون موقع خواب هرچیمادرشوهرم اصرار کرد نموندم هیچکدوم از جاریامم نگفتن بمون ولی جاری وسطیم هی به جاری بزرگم میگفت شب بمون اینجا به دختر جاریم میگفت مامانتو راضی کن بمونین اینجا جاری بزرگمم گفت نه حتی تا کوچهرفت اینم رفت از بالکن آویزونشد نرو بیا بمون در این حدهااا