حدود چهل روزه برادر کوچیکه ی شوهرم که نامزد داشت تصادف کرد و فوت شد. مصیبت سنگینی برای همه مون هست منم خیلی ناراحتم و خودمو شریک غمشون دونستم.. یه ماه هم تو کما بود برادر شوهرم، تو این مدت همسرم خیلی با منو بچه م بداخلاق شده مدام باید با احتیاط حرف بزنم باهاش حتی بگم وسیله خونه خراب شده دعوام میکنه...اوایل به حساب عزادار بودنش گذاشتم و هی مدارا کردم ولی دیگه خسته شدم تا کی باید درکش کنم چرا اون منو درک نمیکنه...منم خیلی ازین اتفاق غمگینم علاوه بر سوگ باید بداخلاقی های شوهرم رو تحمل کنم انگار که مسبب مرگ برادرش من بودم...در حالیکه با خانواده خودش مثل گل و بلبله تا اونا رو میبینه میگه میخنده ولی میاد خونه انگار دشمن خونیش رو میبینه
خدا رحتمش کنه باهاش حرف بزن
معمولا بداخلاق ها بعد از مرگ عزیز به خاطر ترس از مرگ مهربون میشن ایشون برعکس شده
متاسفم واقعا شوهر منم همینجوری بود بعد مرگ باباش ۶ ماه طول کشید تا رفتارش درست بشه ولی من دیگه هیچوقت باهاش خوب نشدم
عزیزم داری میگی فقط ۴۰ روز گذشته
شما جوری حرف زدی فکر کردم ۴۰ سال گذشته
کمی صبور باش دختر خوب
اوکی شمام ناراحتی اما خوب میدونی خیلیییی فرق بین برادر پاره تن با برادر شوهر!!!!
به نظرت چقدر دیگه ممکنه ادامه پیدا کنه؟ من خودم هم چندسال پیش مرگ عزیزم رو تجربه کردم ولی نه بداخلاق شدم نه کسی رو اذیت کردم نه همسرم بهم رسیدگی خاصی میکرد 😔 اصلا هیچ کاری برای بهبود حالم انجام نمیداد ..ولی من همیشه لهش محبت میکنم و جوابی نمیگیرم
هییی والا شوهرم من پدر مادرشو سال ۹۷ و ۱۴۰۰ از دست داده هنوز که هنوزه منو اذیت میکنه که چرا من پدر مادرم زنده ان
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
10 ثانیه پیش
10 ثانیه پیش
10 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
