منو داداشم یودیم فقط
داداشم یکم دور شد بره با گوشی حرف بزنه من مونده بودم سر خیابون دیدم پژویی وایستاد بوق زد دوتا مرد توش بودن منم داداشمو صدا زدم بیاد سوار شیم برگشتم دیدم ماشینه حرکت کرد رفت
انقد متاسف شدم برا مردای این روزگار
واقعا با خودشون چی فکر میکنن