حالش اصلا خوب نیود.
یه دختر 22 ساله که دو هفته نرفته بود خونه. و توی پارک می چرخید.
دست و پاش از شدت اضطراب و وحشت می لرزید و انگار ده سال پیرتر از سنش شده بود.
به عنوان مربی روابط، ازش خواستم کمی با هم صحبت کنیم. اولش رفتار خوبی نداشت ولی خوب، خدارو شکر آروم شد و شروع کرد به تعریف ماجرای زندگیش.
خلاصه داستان زندگیش این بود که چون توی اون رشته ای که پدر و مادرش می خواستن قبول نشده بود، ( دندان پزشکی) زیر سکوت و نگاههای معنی داری که از صد تا فحش براش بدتر بود، له شده بود.
مدتی باهاش سرسنگین شده بودن تا به قول خودشون آدم بشه.
و آخرش این شده بود که اون دختر، با یه دنیا آرزو ، دو هفته توی این پارک و اون پارک می خوابید و به قول خودش از ترس هزار تا مشکل خیابونای تهران، چند شب درمیون می خوابید.
شب که نه، مجبور بود شب بیدار باشه و روز بخوابه. اونم در حد یکی دو ساعت.
خلاصه داغون داغون.
طفلک با این همه اذیت شدن، بازم به فکر پدر و مادرش بود و می گفت کاش دیگه فردا بیدار نشم، یه ماه برام عزاداری می کنند و برای همیشه از شر من راحت میشن.
بچه ای که یه روز برای اومدنش به این دنیا روز شماری کرده بودن، حالا براشون شده بود شر.
چرا؟
چون اون رشته ای که اونا دلشون می خواست قبول نشده بود.
کاری به این ماجرا ندارم.
ولی واقعا چقدر از رابطه های خانواده ها بخاطر عدم آگاهی از علاقه و استعداد و هنر و توانایی و مهارت و خواسته و عشق و .... بچه هاشون داره از بین میره.
حالا همه از خونه نمی زنن بیرون، ولی وارد یه رابطه سمی میشن.
رابطه ای که در سکوت و آروم آروم، ریشه و بنیان خانواده رو خشک می کنه و از هم می پاشونه.
این داستان برای شما آشناست؟
بالاخره هر کسی دور و بر خودش حتما چیزی دیده یا شنیده.
شعار من همیشه اینه:
آگاهی، پادزهر رابطه سمی
با احترام
حمیدرضا یافتیان
مربی رهایی از روابط سمی و بنیانگذار هیپنوتیزم ارتباطی
در ضمن، امشب قسمت بعدی از تاپیک
میخوای همسرت عاشقت بشه پس بخون
رو میذارم .
اگه دوست داشتی بخون.