جریان از این قراره خالم کلی پشت سر من و شوهرم و مامانم اینا حرف زده و مامانمم بقیه بهش گفتن و با خالم قهر کرده چند نفرم به خودم گفتن خالت پیش ما ازت بد میگه!!
و دو خیابون اون طرف ماست و من یه سری حرکات و چیز هم ازش دیدم ک دیگ خونش رفت و امد نکردم و خیلی وقتع نرفتم!
بعد امروز ظهر داشتیم حرف میزدیم راجب همین موضوع شوهرم گفت اینقدر تو و مادرت حرف بردین و اوردین من دیگ نمیرم اونجا واگرنه اونا هیچیشون نیس تو الکی نمیری شوهرم اصلا نمیدونم چرا اینقدر علاقه داره بره خونش!!!
بعد من خیلی ناراحت شدم و گفتم خوب خودت برو من نمیام بعد گفت نه تو زبون نداری برو بهش زنگ بزن و اینا بگو چرا پشت من حرف زدی!!!