داستان از این قراره ، یه ویدیوی دوربین مخفی دیدم که مرده به مامان بچه توی پارک میگفته من میرم بچه ت رو گول میزنم ببینیم میاد باهام یا نه
مامانا میگفتن نه نمیاد
ولی همه اون بچه ها گول خوردن و با مرده میرفتن
منم چون قبلاً توی این موضوعات واسه پسرم صحبت کرده بودم فکر میکردم میدونه نباید بره چون بچه محتاطی هم هست ولی توی عمل دیدم نه پسر منم گول میخوره و مثل اینکه صحبت تنها ، کارساز نیست
سناریوی بازی چیدم که مثلا من دزد هستم و میخوام به هر شکلی که هست ببرمش
بعد از چند بار تمرین بالاخره فهمید باید بگه نه ، داد بزنه مامان و فرار کنه و به من یا باباش بگه
مدل بازی مون این بود :
من به عنوان غریبه میرفتم جلوش حال و احوال میکردم اسمشو میپرسیدم بعد به طرق مختلف گولش میزدم
یه هاپو دارم دوست داری ببینیش؟
خیلی از بازیت خوشم اومد خیلی خوب سر میخوری بگو ببینم دوست داری برات بستنی قیفی بخرم یا شکلاتی ؟
این خرگوشو ببین چقدر نرمه یه گربه دارم از این هم نرم تره بیا بریم نشونت بدم
منو مامانت فرستاده گفته بیام دنبالت بریم خونه
پارک از کدوم طرفه ؟ بیا نزدیک تر بگو نمیشنوم چی میگی
مینشستم کنارش میگفتم میخوام اندام تناسلیتو ببینم چه شکلیه
و...
واکنش درست : نه ، داد بیداد ، فرار و به مامان گفتن
چند بار من دزد میشدم چند بار اون تا بالاخره براش جا افتاد دو روزیه داریم تکرار میکنیم این بازی رو دیگه حوصله ش نمیکشه ول کردم ولی توی برنامه م هست ماهی یه بار این بازی رو بکنم باهاش بشینه توی ناخودآگاهش
گفتم به شما هم بگم بوس بهتون شب بخیر