این بود ماجراش لطفا شما بهش کمک کنید تا من بهش برسونم
من یک دختر سیزده سالم بابام تا چشمش به من میوفته فقط یادش میوفته گیر بده حجاب اجباری و گیر الکی
مامانم تا دلش می خواد منو میکنه به بابام میگم فوشم میده مامانم و داداشم هرچی که بخوان بهم میگن به بابام میگم کتک میخورم و درنهایت خیلی تنها و بی پناهم و اگر مشغول نباشم گریم میگیره
و همیشه هم میگن مگه چی برات کم گزاشتیم که رفتی تو فاز و اینم بود بابام هرجا بخواد خوردم میکنه فوشم میده جلو دوستام که بگن ماشالا عجب ژوری داره
و آخرش هم گفته بود گزارش بزنید