بابام یه مقدار میوه بهم داد گفت داری میری اینارو بده مادر شوهرت
مادر شوهرم و من تو یه ساختمان هستیم
به همسرم گفتم ببر بده مادرت
گفت خودت ببر خوشحال بشه
من با مادر شوهرم یه مدتی قهر بودیم و حالا هم که آشتی کردیم ماهی یک بار میرم خونش چون خیلی دلم شکسته ازشون
خلاصه من گفتم نمیبرم ،همسرم هم گفت میزارم دم در
منم عصبی شده بودم پرت کردم وسط خیابان
الان حالم بده