من ۳ماه تو دوران نامزدی عقد بودم و جدا شدم
۴روز پیش شوهرم یک شب کامل رو نیومد خونه قبلا ها ۴ میومد اونشب پشرم مریض بود اسهال و استفراغ ولی خ ایه نکرد بیاد بچه رو ببره دکتر
منم چون خیلی وقت بود از بی مسولیتی هاش به ستوه اومده بودم دگ دیوانه شدم۸شب رف و۷ صبح اومد پرسیدم کجا بودی شروع کرد سربالا جواب دادن و منو با لباس خونگی پرتم کرد بیرون و منم پلیس اوردم و صورتجلسه کردم
خاستم بچمو ببرم دکتر کلید خونمو ازم گرف و نزاشت بچه رو ببرم دکتر و گف برو نمون کل بهم کتک و ...
حالا مادرش هی زنگ میزنه ک بچه ها چی میشن ی بار فرصت بده و خواهش میکنه گفتم پسرت ادم نمیشه وگرنه با جون دل داشتم بچه هامو نکه میداشتم گفتم پسرت وقتی برای من بچه ها اسایش راحتی فراهم نمیکنه از خونه دار شدن مارو دریغ میکنه از خوب پوشیدن و خوردن دریغ میکنه و پولاشو نوش قمار میکنه من تحمل ندارم دگ چون مریض شدم مشخص نیست کی بمیرم پس الکی نگو برگردم چون دعوای من و شوهرم ی روز قبل عید قربان بود اونا گوسفند خریدن هی میگه بیا بریم قربانی کنیم گفتم من زندگیم بهم خورده شما نگران قربانی هستید چقد بیخیالین گفتم
گفتم ک بچه هامو بیار پیش خودم گف باید از شوهرت اجازه بگیرم هه تف تو ذاتشون
تازه جاری گوشی از دستش گرف میگ فقط ی بار بهش فرصت بده
میگ منم هر هفته شوهرم بیرونم میکنه عین سگ میزنه من جواب نمیدم تو جواب نمیدی منم گفتم بلانسبت تو میری هرز گ ی میکنی ب من چ ربطی داره؟
طلاق خیلی سخته خیلی سخت دارم دیونه میشم