من به این پسره حتی نگاهم نمیکردم حر.و.م زاده همه فامیلمون اینو میشناختن بابام خیلی بهش اعتماد داشت مامانم هم مینطور
ولی من و خواهرم از روز اول به بابام هشدار دادیم ک این آدم دروغ گویی هستش ولی بابام انگار نه انگار
ی روز دیدم گل گرفته به بهونه مامانش گفت اینو میبری خونتون من میام ازت میگیرم میخوام مامانمو سورپرایز کنم گل و با مامانم گرفتم داشتم میرفتم خونه گفت رفتی تو اینه باهاش عکس بگیر برام بفرست
حالم خیلی بد شد خیلیییی این کارو نکردم حتی بهش دست نزدم تا بیاد ببره خبر مرگش
بعد ادعا میکرد من با هیچ دختری نیستم میخواست بره خونه قبل از اینکه مدرسه دخترا تعطیل بشه میرفت کلا ی جوری رفتار میکرد انگار پیغمبر زادس ولی من ازش متنفر بودم