واقعیتش نمیدونم چی شد ولی از بعد عید یه سنگبنی فوی العاده رو زندگیمون بود و از دست خانواده شوهر اذیت بودم
پیاز داغشم یه خرجی بود که گذاشتن رو دستمون
دیکه واگدار کردم به خدا و بخشیدم خودم رو و قلبم سبک شد هنوز شب نشده مادرشوهرم زنگ زد خبر بدبختیاشو بهم داد
و هنوز درگیرن
من که به بدشون راضی نبودم
کار خدا هن سر درنمیارم .و باز هم داریم کمکشون میکنیم سر پا بشن