مادرشوهرم هرچندوقت یه بار میره شهرودیارخودش،چهل روز پنجاه روز!مایه ساختمون زندگی میکنیم،دفعه های قبل منیکه تاحالا واس بابام ۷صبح بیدارنشده بودم کله صبح میرفتم صبونه اماده میکردم وناهارو شام وخونه عین دسته گل،ازبس وسواسم وباید همه چی سرجای خودش باشه،سریه قضیه ای که نمک نشناسی کرد و بی حرمتی دیگه فقط در حد اینکه ناهار براش درست کنم وبعدوعده های غذا برم ظرفارو بشورم و یکی دوبارم خونشو که گندزده تمیزکنم،الانم مادرشوهرم نیست بایه بچه دوساله بسیار شلوغکار ده روزی میشه ناهار درست میکنم میبرم میزارم روی گازش واگه ببینم قوری نشسته یاچه میدونم روی گازش کثیفه دستمال بکشم بیام ودیگه نمیرم تاروزبعد،یه بارم درحضور شوهرم خونه شو جاروبرقی کشیدم وگردگیری وتمیزکردم
حالا بحث اینجاست که دختر خواهرشوهرم که بیست سالشه ازیه شهر دیگه اینجاخونه پدربزرگش اومده میره سرکارارایشگری،این ده روز نبود ولی امروز داره میاد،منم به شوهرم گفتم اون بیاد من دیگه کارندارم اون هست دیگه،شوهرم همچین توپش پر شد که حالا مگه تو چیکارمیکنی یه غذا میپزی یه ذره هم برای اون میبری وکلا بی منت کردن واینکه فقط دنبال داستانی ودنبال اینکه اعصاب منو خورد کنی،منم گفتم یادم نرفته ۷صبح بخاطرش بیدارمیشدم همین نمک نشناسی شما باعث شدبه این حدبرسه که اونم زیادیه،واقعا دراین حدم لیاقت نداره،فقط به خودم میگم فک کن یه گذا یاهمسایه گشنه برای ثوابش ببر که روح وروانم اذیت نشه،نه ازش تاحالا محبت دیدم نه احترام،سرتاپاتوقع،تازه چندشب پیش تاشوهرم باپدرش راجب دخترخواهرشوهرم حرف زد گفت اززن توکه بهتره!منم به شوهرم گفتم تو چرااینقدمنو بی ارزش میکنی،اصلامن نباید بگم که،وقتی خواهرت سرتاپا توقعه نسبت به ماکه فک میکنه باید درنبودمادرش همش درخدمت پدرش باشیم الان بزار همچین توقعی ازدخترش داشته باشه،مگه دخترش تافته جدابافته!خواهرشوهرم نوبت به عروس که میرسه به مادرشوهرم میگفت بزارخودشون بیان بلندشن کارکنن جمع کنن،نوبت به دخترش میرسه میگه بزاربگرده بخوره خوش بگذرونه اون خونه منم کارنمیکنه🤕🤕🤕انگاری ماخونه پدرمون کلفت بودیم
یه جاری هم دارم که اون چون جاری اوله،بعدازدواج من اینجورمواقع رسما عقب نشینی میکنه میگه تو نبودی من کردم الان دیگه نوبت توا!اصلا رسمابه غلط کردن افتادم ازسرو کله زدن بااین ادمای بی منطق،هرکارمیکنم ازین خونه بریم اعصابم راحت بشه شوهرم میگه توان مالی نداریم،واقعا دلم میخاد بچموبردارم فقط برم،اگه بچم کوچیک نبود اونم توی شهرغریب به درو ازخونوادم خودم میرفتم جایی کارگری ولی خونه زندگیمو جدامیکردم