با یه پسره همکارم اشنا شدم خوشماومد ازش خیلی
پیشنهاد داد بریم بیرون رفتیماومدم خبری نشد ازش نه زنگ نه پیام بعد چند رپز اومد کفت دوباره همو ببینیم یهو انفالوم کردریمووم کرد و گفت مشکل داره مشکلش حل شد همو میبینیم میگ حدود یک ماه خبری نبود ازش بعداومد گفت اوکی شده بریم بیرون که رفتیم و خیلی خوب بود ابراز علاقع کرد خیلی و حرفای عاشقانه میزد از اون روز کم و بیش باهم حرف میزدیم بهش گفتم چرا بعضی وقتا هستی بعضی وقت نیستی زنگ نمیزنی بعد گف تو زنگ بزن پیام بده و این چیزا ما دوباره رفتیم بیرون خوب بود همه چیز خیلی رمانتیک اما یهو سرد شد متوجه رفتارش شدم اومدیم خونه و دیک نه زنک زد و نه پیام داد من پیام دادم سرد حرف زد زنگ زدم جواب نداد دوباره زنگ زدم با یه خط دیگ ج داد بعد گف بعدا زنگ میزنم که زنگنزد و بعدش گفت من بلاتکلیفم و نمیتونم پارتنر خوبی باشم بعد دوباره دیشب حرف زدیم گفتم چرا اومدی سمتم و اینا برگشت گفت من ادم ازدواج نیستم حس کردم بریم جلو باید ازدواج کنیم منم نمیتونم تو برای دوستی نمیتونی منم خیلیییییی ناراحتم واقعا دوسش داشتم الان خیلی بهم ریخته ام چیکار کنم حالم بهتر شه خیلییی به یادشم ینی شبانه روز به اون فکر میکنم یاده حرفش میفتم که کف نمیخام ادامه بدیم تو اسیب ببینی دلم خیلی میشکنه