یه بار خونه مادرشوهرم بودم غیر مستقیم داشتن بهم بی احترامی می کردن و حرف هایی می زدن که واقعا دل منو له درد می اوردن. بعد قشنگ حس کردم یه صدایی (با لحن جدی ولی ملایم) از درون بدنم گفت تو برای چی اینجا نشستی؟ گفتم برای اینکه یوقت روابط به هم نخوره! بعد گفت گور پدر این روابط که تو باید له بشی که این روابط به هم نخوره!
انگار ضمیر ناخودآگاه یا هر چی ، به صریح ترین وجه ممکن پیامش بهم رسوند. بعد این رفتارم خیلی نسبت به اونها تغییر کرد.