خونه ساختیم به نام پدرش بود چون زمین اون بود شوهرم خیلی با من خوب بود تا وقتی خونه ساختیم اخلاقش مثل سگ شد هی دوری میکرد ده سال زنشم امسال فهمیدم ب من خیانت میکنه اونم خونه گرفته چند روز چند روز میومد خونه با اون زنه هست من که فهمیدم به خانوادش گفتم دعوا کردیم اول پشتم بودن بعد دیدن داره ابروشون میره پشت بچشونو گرفتن شوهرم همچی منو قطع کرد ب خاتوادم توهین کرد خرجیمو قطع کرد گفت لیاقت این زندگیو نداری خونه ای که همچیو ریختم به پاش تا ب این مرحله برسه الان ب من میگه لیاقت نداری منو مثل اشغال انداختن تو خیابون تازه چی زنگ زد ب پدرش بیا این زنکه رو بنداز بیرون دیگه نمیخوامش