عروسی برادرم باچه انرژی توپی رفتم داخل دیدم همه ساکت نشستن بلند داد زدم گفتم به افتخار خواهر عروس خودم جیغ کشیدم همه دست زدن و من تااخر عروسی فقط به حول قوه الهی سرپا بودم و واقعا داشتم به معنی واقعی میمردم
خدا خواست مراسمو به اخر برسونم سرگیجه شدید ضعف و سستی دست و پا تهوع تاری دید ینی واقعا وحشتناک بود