2777
2789
عنوان

یاد یه خاطره ی بدی افتادم🤦🏼‍♀️

227 بازدید | 13 پست

من یه مدت میرفتم کتاخونه نزدیک خونمون و اغلب ساعت ۹ شب پیاده برمیگشتم خونه

یک شب طبق همیشه برمیگشتم و خیلی خیلی حس بدی داشتم 

یهو دلم هری ریخت و برگشتم سمت یه نگاه از همون ساختمانا یه اقایی بود که وایساده بود و پاهاشم باز بود مثلا بیشتر از عرض شونه،و زل زده بود به من

نمیدونم چطوری بگم ولی حس میکردم سو قصد داره

سریییع دویدم و رسیدم خونه و تا نیم ساعت بعد میلرزیدم و میگفتم خدا رحمم کرد🥲

هیلی خیلی خس بدی بود اصن نمیشه توصیفش کنم

یه خالتی مثل وقتی که یه حیوون وخشی پشت ادم کذاشته

یادمه اومدم همینجا هم تاپیک زدم 


بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

منم مجرد بودم از کلاس کنکور با دوستم برمیگشتیم هوا سرد و تاریک بود نزدیک راننده مارو بدزده  وقتی رسیدم خونه از ترس لال شده بودم و فقط میلرزیدم

فقط 20 هفته و 5 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

تاریخ۱۴۰۴/۰۳/۰۲ بیبی چکم مثبت شد 🥰۱۴۰۴/۰۳/۰۳ جواب آزمایشم با بتا ۱۶۰۰ مثبت شد مامان جون نمی‌دونم دختری یا پسر ولی منو بابا عاشقانه دوست داریم و از حضورت خوشحالیم 😘۱۴۰۴/۳/۳۱ رفتیم سونوگرافی خدارو شکر قلبت تشکیل شده بود 🤩۱۴۰۴/۴/۲۳ رفتیم انتی بابا کلی ذوق کرد از دیدنت و توهم حسابی شیطنت و دلبری میکردی دستای کوچولوت تو دهنت بود و دکتر احتمال داد یه پسر ناز باشی😍۱۴۰۴/۵/۲۰ اولین ضربهات مثل نبض حس کردم عشق مامان 🥰۱۴۰۴/۰۶/۰۵ رفتیم آنومالی ماشاالله خیلی شیطونی مامانی همش داشتی میچرخیدی دوست داشتم ساعتها به صفحه مانیتور نگاه کنم و ببینمت خانم دکتر گفت یه پسر نانازی 🤩 

منم مجرد بودم از کلاس کنکور با دوستم برمیگشتیم هوا سرد و تاریک بود نزدیک راننده مارو بدزده وقتی رسی ...

یه بارم بچه بودم مامانم منو فرستاد سرکوچه خامه بخرم دزد داشت منو میبرد از ترس لال شدم خدارو شکر همسایه در باز کرد اتفاقی دید طرف ترسید منو ول کرد در ذفت

فقط 20 هفته و 5 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

تاریخ۱۴۰۴/۰۳/۰۲ بیبی چکم مثبت شد 🥰۱۴۰۴/۰۳/۰۳ جواب آزمایشم با بتا ۱۶۰۰ مثبت شد مامان جون نمی‌دونم دختری یا پسر ولی منو بابا عاشقانه دوست داریم و از حضورت خوشحالیم 😘۱۴۰۴/۳/۳۱ رفتیم سونوگرافی خدارو شکر قلبت تشکیل شده بود 🤩۱۴۰۴/۴/۲۳ رفتیم انتی بابا کلی ذوق کرد از دیدنت و توهم حسابی شیطنت و دلبری میکردی دستای کوچولوت تو دهنت بود و دکتر احتمال داد یه پسر ناز باشی😍۱۴۰۴/۵/۲۰ اولین ضربهات مثل نبض حس کردم عشق مامان 🥰۱۴۰۴/۰۶/۰۵ رفتیم آنومالی ماشاالله خیلی شیطونی مامانی همش داشتی میچرخیدی دوست داشتم ساعتها به صفحه مانیتور نگاه کنم و ببینمت خانم دکتر گفت یه پسر نانازی 🤩 

چجوری می خواست بدزده

هفت سالم بود کوچه خلوت بود پشت سرم اومد تو کوچه بن بست منو زد زیر بغلش دستشم گذاشت رو دهنم داشت می‌رفت   خیلی بد بود صبح بود و همه جا خلوت

فقط 20 هفته و 5 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

تاریخ۱۴۰۴/۰۳/۰۲ بیبی چکم مثبت شد 🥰۱۴۰۴/۰۳/۰۳ جواب آزمایشم با بتا ۱۶۰۰ مثبت شد مامان جون نمی‌دونم دختری یا پسر ولی منو بابا عاشقانه دوست داریم و از حضورت خوشحالیم 😘۱۴۰۴/۳/۳۱ رفتیم سونوگرافی خدارو شکر قلبت تشکیل شده بود 🤩۱۴۰۴/۴/۲۳ رفتیم انتی بابا کلی ذوق کرد از دیدنت و توهم حسابی شیطنت و دلبری میکردی دستای کوچولوت تو دهنت بود و دکتر احتمال داد یه پسر ناز باشی😍۱۴۰۴/۵/۲۰ اولین ضربهات مثل نبض حس کردم عشق مامان 🥰۱۴۰۴/۰۶/۰۵ رفتیم آنومالی ماشاالله خیلی شیطونی مامانی همش داشتی میچرخیدی دوست داشتم ساعتها به صفحه مانیتور نگاه کنم و ببینمت خانم دکتر گفت یه پسر نانازی 🤩 

منم مجرد بودم از کلاس کنکور با دوستم برمیگشتیم هوا سرد و تاریک بود نزدیک راننده مارو بدزده وقتی رسی ...


نزدیک بود بدزده؟ چطور یعنی

فقط 11 هفته به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

به سوی بی‌نهایت و فراتر از آن ⭐🦋

نزدیک بود بدزده؟ چطور یعنی

اره اول که سوار شدیم جفتمون نشستیم عقب یکم سیر رفت گفت یکیتون بیاد جلو ماشین پنچر شده دوستم رفت جلو یه پیرمرد بود دهنش بو گنده مشروب و مواد میداد ماشینشم همینطور بعد یکم دیگه رقت گفت توهم بیا جلو لاستیک پنچر منو دوستم دوزاریمون افتاد و دوتایی شروع کردیم جیغ و داد و در ماشین باز کردن ترسید پیادمون کرد 

فقط 20 هفته و 5 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

تاریخ۱۴۰۴/۰۳/۰۲ بیبی چکم مثبت شد 🥰۱۴۰۴/۰۳/۰۳ جواب آزمایشم با بتا ۱۶۰۰ مثبت شد مامان جون نمی‌دونم دختری یا پسر ولی منو بابا عاشقانه دوست داریم و از حضورت خوشحالیم 😘۱۴۰۴/۳/۳۱ رفتیم سونوگرافی خدارو شکر قلبت تشکیل شده بود 🤩۱۴۰۴/۴/۲۳ رفتیم انتی بابا کلی ذوق کرد از دیدنت و توهم حسابی شیطنت و دلبری میکردی دستای کوچولوت تو دهنت بود و دکتر احتمال داد یه پسر ناز باشی😍۱۴۰۴/۵/۲۰ اولین ضربهات مثل نبض حس کردم عشق مامان 🥰۱۴۰۴/۰۶/۰۵ رفتیم آنومالی ماشاالله خیلی شیطونی مامانی همش داشتی میچرخیدی دوست داشتم ساعتها به صفحه مانیتور نگاه کنم و ببینمت خانم دکتر گفت یه پسر نانازی 🤩 

اره اول که سوار شدیم جفتمون نشستیم عقب یکم سیر رفت گفت یکیتون بیاد جلو ماشین پنچر شده دوستم رفت جلو ...

وای😐😂


منو دخترخالم یه شب بیرون بودیم یه پسر جون که رو تاکسی کار میکرد گفت ماشین خرابه باید بریم خونمون ماشینو عوض کنم با ماشین بابام بیام هیچی دم در خونشون پیادمون کرد رفت با یه ماشین های کلاس اومد گفت حالا بیاین برسونمتون منو دختر خالم فرار کردیم خیلی کم سن بودیم من ۱۵ سالم بود دخترخالم ۱۷ سال...

این قضیه واسه ۸ ۹ سال پیشه

فقط 11 هفته به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

به سوی بی‌نهایت و فراتر از آن ⭐🦋

وای😐😂منو دخترخالم یه شب بیرون بودیم یه پسر جون که رو تاکسی کار میکرد گفت ماشین خرابه باید بریم خون ...

اره بعضی وقتا انگار هول میشیم و اون لحظه متوجه نمیشیم چه اتفاق بدی در انتظارمونه

فقط 20 هفته و 5 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

تاریخ۱۴۰۴/۰۳/۰۲ بیبی چکم مثبت شد 🥰۱۴۰۴/۰۳/۰۳ جواب آزمایشم با بتا ۱۶۰۰ مثبت شد مامان جون نمی‌دونم دختری یا پسر ولی منو بابا عاشقانه دوست داریم و از حضورت خوشحالیم 😘۱۴۰۴/۳/۳۱ رفتیم سونوگرافی خدارو شکر قلبت تشکیل شده بود 🤩۱۴۰۴/۴/۲۳ رفتیم انتی بابا کلی ذوق کرد از دیدنت و توهم حسابی شیطنت و دلبری میکردی دستای کوچولوت تو دهنت بود و دکتر احتمال داد یه پسر ناز باشی😍۱۴۰۴/۵/۲۰ اولین ضربهات مثل نبض حس کردم عشق مامان 🥰۱۴۰۴/۰۶/۰۵ رفتیم آنومالی ماشاالله خیلی شیطونی مامانی همش داشتی میچرخیدی دوست داشتم ساعتها به صفحه مانیتور نگاه کنم و ببینمت خانم دکتر گفت یه پسر نانازی 🤩 

من 10 سالم بود از کانون برمیگشتم یه مرد تو کوچه بن بست نزدیک خونمون ازم آدرس پرسید نگاش که کردم دیدم ...

منم همین اتفاق صبح حمعه برام افتاد

داشتم میرفتم کلاس زبان یه مرده حدود ۴۰ سال اینا التش رو در اورده بود تکون میداد و یه جور خیلی شیطانی نگاهم میکرد

اونموقعم حالم بد شد اصن از ملاسم چیزی نفهمیدم


ولی اون شب که از کتابخونه برمیگشتم  یه جور عحیبی بود

نمیتونم توصیف کنم ولی هیلی حس بدی داشتم با اینکه اون اقا فقط وایساده بود حتی راه هم‌نمیرفت 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   honye_ella  |  5 ساعت پیش
توسط   vittozahra  |  5 ساعت پیش