سلام دایی جان
این نامهی سومی است که برای تو مینویسم. نامهی اول برای اولین تولدت بود. نامهی دوم هم به خاطر اتفاقی که برای دختربچهای مثل تو رخداده بود نوشتم. چند روز پیش سومین بهار عمرت را پشت سر گذاشتی.
تا 4 الی 5 سال دیگر خودت خواهی توانست این نامهها را بخوانی. شاید هم زودتر. نسل ما در 7 و 8 سالگی خواندن و نوشتن را یاد میگرفتند. نسل شما که شب و روز با موبایل کار میکنید شاید زودتر هم بتواند خواندن و نوشتن را یاد بگیرد.
روزهای عجیبی را داریم پشت سر میگذاریم. امید دارم وقتی داری این نامه را میخوانی طومار این داستان تلخ درهمپیچیده شود. امیدوارم که معنای طومار درهمپیچیده شدن را بفهمی. اگر نتوانستی از مادر یا پدرت سؤال کن.
چند شب پیشآمده بودم خانهی شما. نماز عشا را نخوانده بودم. خواستم نماز بخوانم. مهر برداشتم. تو هم برداشتی. جای خلوتی پیدا کردم. نگذاشتی نماز بخوانم. گفتی بیا در اتاق من. من نماز را شروع کردم. با تیشرت و شلوارک کنار من ایستادی به نماز. نماز را همراه من خواندی. البته فکر میکنم فقط سورهی توحید را بلد بودی و ذکر سبحانالله. بعد از نماز دیدم پدرت دارد یواشکی فیلم میگیرد.
مادرت پرسید همهی نماز را با تو خواند. گفتم بله. گفت: گاهی با من نماز میخواند، ولی اینکه نماز 4 رکعتی را کامل بخواند ندیده بودم. جالب بود که نماز را نیمه رها نکردی.
خواستم از خانهتان بروم. نگذاشتی. داشتی دلبری میکردی. میخواستی بازی کنیم. خانهبازیهایت را آوردی. کمی بازی کردیم. وسایل پزشکی که پدرت برایت خریده است کنار اسباببازیهایت بود. با آنها هم کمی بازی کردیم. از خوشحالی از سر و کول من بالا میرفتی. هنوز برایت تفاوتهای ظاهری زن و مرد جالب است. اینکه زنها ریش ندارند و در عوض گوشواره دارند را گاهی مقایسه میکنی. گاهی هم شیطنتت گل میکند و چنگی در ریشهایم میزنی. گاهی چیزی پرت میکنی. ظرف میوه را چپه میکنی و... . البته اقتضای سن تو همین است.
با وجود این شیطنتها باز دوستداشتنی هستی. کسی نیست که رفتارهای بچگانه را در این سن از تو نپذیرد. کسی نیست که دلبری کردن دخترانه را در این سن به تو یا داده باشد. طومار و در هم پیچیدن را یادت هست که در چند خط بالاتر نوشتم؟
گاهی فکر میکنم به خانوادههای غزه. گاهی هم به خانوادههای یمن. اسرائیل این روزها دارد هنوز غزه را بمباران میکند. آمریکا غیرمستقیم و مستقیم با او متحد و همپیمان است. عربستان دارد برای آمریکا خوشرقصی میکند. یمن دارد اسرائیل را میکوبد. ولی این وسط قربانی هم سن و سالهای تو هستند. هم سن و سالهای زمانی که نامه را برایت نوشتهام و همسنهای تو در دورهای که داری نامه را میخوانی. برخی از آنها قطع عضو شدهاند. داستان فلسطین و غزه نیاز به دین و بحثهای دینی ندارد. کمی فطرت پاک برای فریاد زدن مظلومیت غزه کافی است.
امروز باهم رفته بودیم پارک. کمی بازی کردی. خندههایت موقع بازی کردن دیدنی بود. پسربچهای هم سن و سال خودت، موقع بازی کردن، مانع میشد که سوار سرسره شوی. مادرت به دفاع از تو برای پسربچه توضیح داد که وسایل بازی پارک برای همه هست. کسی حق ندارد مانع بازی دیگری شود. مادرت در این حد هم مانع حق تو شدن را برنتافت! معنای برنتافتن را هم اگر نفهمیدی از دیگران بپرس.
در غزه برخی از هم سن و سالهای تو با خانواده زیر بمباران نابودشدهاند. کودکانی که حق زندگی در سرزمین خودشان از آنها سلب شده است. حقی پایمال شده! چند روز پیش فیلمی دیدم که بچهای که زنده بود را داشتند از زیر آوار بیرون میکشیدند. یکی بتنها را خرد میکرد. یکی میلگردها را میبرید. بچه داشت گریه میکرد. دیدن فیلم وجدانهای بیدار را به درد میآورد و وجدانهای خفته را بیدار میکند. چه پَست انسانی باشد که در این وانفسا ظالم را محکوم نکند و از مظلوم حمایت نکند.
انشاالله وقتی نامه را میخوانی داستان این ظلم درهم پیچیده شده باشد.
راستی فردا عید قربان است.
عیدت مبارک!
5 شنبه 15 خرداد 1404- نهم ذیالحجه، روز عرفه
امضا: دایی امیر