همه با فامیلاشون دورهم جمع میشن منو شوهرم کسی رو نداریم میگم دوتایی بریم گفت نه مادرمم باید بیاد اومدیم روستا بزور از چند روز قبل برنامه چیده بودم خیلی چیزا درست کنم واسه عید باهم بریم طبیعت ولی قبول نکرد منو آورد روستا بدم میاد از اینجا😭😭الانم اینجا دعوا کردیم نشستم تو اتاق گریه میکنم چرا شانس ندارم اصلا توی ۱۲ ماه سال ما هیچ جا نمیریم فقط دلم خوش بود امسال بریم
انقد دوست داشتم وسایل اینا درست کنم ببرم اینجا اصلا امکانات نیست
مادرشوهرمم هر حرفش یا فوش میده شوهرمو یا نفرین میکنه
هعییی خیلی دلم گرفته