دم درمون بودن بازی میکردن دخترم کوچیکه پسرم 10سالشه ده دقیقه پیش اومد یچیزی گفت گفت یه مرده غریبه داشته رد میشده یهو رفته یه سنگ برداشته زده به سرم گریه کنان تعریف میکرد گفت اومد سمت خواهرم منم بغل کردم اومدم داخل ببین دارم سکته میکنم رفتم دیدم کسی نیست پسرمم گفت نمیشناستش نمیدونم چیکار کنم دارم سکته میکنم پسرمم میگه سرم درد میکنه نمیفهمم مرتیکه اشغال روانی چی میخواسته از جون بچه هام کثافت حرومزادههه قلبم درد گرفت