پسرعمم و نامزدش تو دانشگاه آشنا میشن و دختره دو سه سالی ازش بزرگتره عاشق هم میشن
بعد یک سال آشنایی پسرعمم از عمم میخواد قصیه رسمی بشه و برن خواستگاری
اما عمم ایراد سن دختره رو میگیره همم میگه دختره به دلم ننشسته ... پسرعمم و دختره چهارسال پای هم نشستن
و این چهارسال پر جنگ و کشمکش بود پر مقاومتای پسرعمم و مردونه پای عشقش وایسادنا
تو این دور و زمونه عشق واقعا کمیاب شده مرد خوب و وفادار نایاب شده
دیدن مردونگیش و وفاداریش و عشق قشنگشون خیلی بهم امید داد امیدوارم خوشبخت باشن
*اینم اینجا بگم😂
عمم چرا مخالف بود بیشتر؟ چرا میگفت دختره به دلم نمیشینه؟
من حس میکنم فکر میکرد برای پسرش موقعیتای بهتری هست و پسرش حیفه و ...
پسرعمم ثروتمنده پسر خیلی بااخلاق چشم پاک و مهربونیه یه آدم آروم و متعادل
تو فامیلم خیلی دیدم تور انداختن دخترا رو مخصوصن دخترعمه ی دیگم رو که تماممم تلاششو میکرد که تو دل حسام جا پیدا کنه و بهش علاقه مند بود
حالا چرا من اینو تعریف کردم؟
چون قراره غدیرخم عروسی کنن🤍و کل امروز دو تا مرغ عشق جلو چشام بودن🤍ازشون امید رو عشق رو پای هم موندن رو یاد گرفتیم
ازشون یاد گرفتم که ناامید نباشین برای بودن کسی اصرار زیادی نکنین کسی ک واقعنننن شمارو بخواد پای همه چیتون میمونه مثل کوه جلو همه پشتتونه