من یکم پیش تازه از خواب پاشدم بعد دیدم هیچکی خونه نییت گوی مامانم هم جامونده زنگ میخورد بعد داداشم سرکار میخواست برگرده یه کارفوری براش پیش اومده بود بهم گفت دنبال مامانم بگردم بعد خونه ما طوری که چندتا از عموهام همسایه هستیم بعد من صدا باز شدن در حیاط و شنیدم بدو بدو رفتم بعد اسم داداش کوچکمو صدا زدم هیچی نگفت منم بلند گفتم کری یا لالللل بعد رفتم از باغچه نگاه کنم ببینم چرا جواب نمیده دیدم پسرعمومه بعد منم قشنگ مثل دیوونه ها موهام بازززز و شلخته با تیشرت و شلوار خرگوشی برگشت با پوزخند اسممو گفت فلانی من داداشت نیستم اومدم موتور داداشتو ببرم براش منم زبونم بند اومد تند دوییدم رفتم خونه از خجالت اب شدم بعدش مامانم پیش همین مامان این پسرعموم بود اومدن حیاط بعد اونم اومد با داداشم منم باچادر رفتم نشستم اما عین چی داشتم ذوب میشدم الان هنوز نمیتونم یه لحظه ازفکر ابرو ریزیم در بیام هم خندم میگیره هم واقعا به خنگیم خجالت میکشم😨😰🥴
اره ولی من بعید میدونم یادم بره 😭😂😔 اخه قسمت سخت ماجرا اینه من تا حدودی محجبم و واقعا خیلی رعایت میکنم برای همین بیشتر خجالت اور بود برام اون بد بخت هم تو شک بود هم با وضعیت موهام خندش گرفته بود😒
نمیدونم داشتم متن میخوندم اونجا که گفتی پسر عموت گفته فلانی من داداشت نیستم یهو اومد تو ذهنم سمانه من داداشت نیستم گفتم شاید حس ششم قوی 🤓پرسیدم مطمن شم😌🤧