ولی اون میخواد حرف بزنه سرسنگین جوابشو میدم. کارا خونه را میکنم بعدشم میام رو تخت سر گوشیم. کلا این دفعه دلمم نمیخواد باهاش حرف بزنم. بخاطر اینکه سر خانواده ش خیلی اذیتم میکنه. واسه اونا همه چیز تمامه واسه من و بچه زورش میادکاری کنه. الان چند ساله.... هرجورم اعتراض کردم فایده نداشته... قبلش ادم کم حرفی بودم و البته غر میزدم ولی لجباز نبودم بساز بودم اهل دروغ گفتن نیستم، سعی میکنم با این حال شر درست نکنم، تو خودم میریختم همه چیزو، ولی الان واقعا حالم بده، هرکار میکنم نمیتونم مثل قبل باشم. چون واقعا کم اوردم... میترسم روزی برسه که دلم واسه ادم قبلی ای که بودم تنگ بشه.... چقدر ما زنها تنها و بی کسیم...
لطفا دیگران را تا سرحد جنون نرسونید،،، شوهرم از این وضعیت ناراحته... ولی غرورش اجازه نمیده بیاد جلو میترسه مجبور بشه با شرایطم کنار بیاد، هرچی هم خانواده ش زنگش میزنن بیا و واسمون حمالی کن تو این هفته نرفته.... واقعا نمیدونم تهش چی میشه ولی زدم به سیم آخر... دوستش دارم ولی کاش شرایط طلاق داشتم.... دلم خیلی واسه خودم میسوزه... تو رو خدا به اندازه ادما دست نزنید لبریزشون نکنید...
علل الخصوص خانواده هایی که خیلی دخالت میکنن و اذیت میکنن بعدم کارهای خودشونو سانسور میکنن و از طرف مقابل میگن.... واقعا امیدوارم پس بدید....