من جدا شدم
و خوب خواستگار زیاد دارم
یه اقایی تو زندگیم هست که خیلی دوستش دارم
ولی مشکل اینه از هم دوریم خیلی
و نمیتونه بیاد شمال برای زندگیش
مادرش پیره و باید ازش مراقبت کنه
منم معلوم نیست تا کی همینجور خواستگار داشته باشم
و تا کی بتونم بهشون فکر کنم
امروز همه این موارد بهش گفتم .
خیلی منطقی برخورد کرد گفت چیکار کنیم
من شرایطشو ندارم بیام شمال
کارم و مادرم هست
به زندگیی تو هم نمیتونم گند بزنم
گفت هر کاری تو بگی همون کارو میکنیم
چیکار کنم
خیلی دوسش دارم
اینقدر گریه کردم صدام در نمیاد
یعنی ته رابطمون چی میشه
منو نمیخواد یا چی
بعد من از تنهایی زیاد میترسم
اما اگه اون تو زندگیم نباشه دق میکنم