حقیقتا بهم برگشتیم ولی دیگه مثل قبل باهام رفتار نمیکنه زیاد مثل قبل با محبت نیست ولی خودش تعریف میکرد که هر شب دلتنگم بوده و حتی موقع دعوا باهام گریش گرفته بود ولی بروز نداده
غذا زیاد نمیخورده الانم لاغر شده ولی چون باز دوباره بهم برگشتیم اشتهاش باز شده
تو این مدت جدایی نتونست کسیو جایگزین کنه
حالا اینا به کنار بهم میگه که تو زندگیتو برون برو جلو چشم انتظار منم نباش من دیگه به فکر ازدواج نیستم ولی میتونم کنارت باشم و هر کمکی خواستی بهم بگو
گفت چون من الان تو کشور غریبم و تا اقامت بگیرم طول میکشه و نمیتونم قول بهت بدم ک چی بشه و تو با دعوا و تهمتی که بهم زدی از رابطه مون سرد شدم
و من ازش سوال پرسیدم خب میخوای تا جدا بشیم؟نکنه کسی دیگه ای رو میخوای؟
گفت نه بیخیال حرف اینارو نزن گفتم بمونیم دیگه بعد من گیو بیارم تو زندگیم
گفتم جدا بشم از دستم راحت میشی میگفت این حرفارو نزن بزور میتونم به نبودنت عادت کنم
بهش گفتم من اگ خواستم یک درصد هم به ازدواج فکر کنم بخاطر این بود ی آدم مثل خودم پیدا کردم وگرنه آدم ازدواج نیستم ولي قراره برا همیشه بی تکلیف بمونه همه چی ؟ گفت بهت قول نمیدم برا ازدواج
ولی بهم گفت برا تحصیل تو انگلیس میتونم کمکت کنم برا دندونپزشکی اگر بخوای چون اسمت اینجا تو برگه ثبته به عنوان نامزدم یا همسر راحت میتونم بیارم گفتم نه ممنون فعلا دوست دارم ایران بمونم درسای اینجارو بخونم گفت باشه و منم بهش گفتم اگر کارای اقامتت طول میکشه یا نمیتونی به ازدواج فکر کنی فعلا مشکلی نیست چون منم باید راه تحصیلیم پیش ببرم و میخوام کار کنم طول میکشه گفت باشه پس اگ تا اونموقع موندیم شرایطم اوکی بود به ازدواجم فکر میکنیم ولی قول نمیدم
ولی خیلی سرد رفتار میکنه میترسم منو از یادش بره یا کلا فکر ازدواج از سرش بره بیرون یا با یکی دیگه بره تو رابطه
هر وقت بهم پیام نمیده یا چیزی فقط بهش میگم چرا زنگ نمیزنی چرا پیام نمیدی همش میگه کار دارم مهدیس عمش بیرون و اینام منم دیگه زیاد سر ب سرش نمیزارم میرم کارامو انجام میدم ولی یهو میرم تو فکرش ناراحت میشم
واقعا نمیدونم چرا اینطور رفتار میکنه گیج شدم نمیدونم واقعا الان قصدش با من بودن چیه
از وقتی ۱۶ سالم بود باهاش بودم تا الان که ۲۰ سالمه
اونم دو سال ازم بزرگ تره