منو خواهرم که یک و نیم سال فاصله سنی داشتیم .خدا بهمون یه خواهر دیگه هم داد.
مامانم حالا 5 تا بچه قد و نیم قد داشت.پس ما تو نگهداری بچه بهش کمک میکردیم .تا اینکه یه روز یه اتفاق عجیب افتاد
خب
😐ب جای همه خب
همشو یه جا مینوشتی دیگه
مامانم خواهرمو به ماسپرد رفت غذا درست کنه.من شدم باباش و اون خواهرمم شد مامانش.بچه رو بغل کردیم و شیشه شیر گذاشتیم دهنش و خواب رفت .بعد من به همسرم گفتم .بریم خرید.همسرم مثلا خواهرم بود
اونم کیف مامانمو زد رو دوشش رفت خرید برا فرزند فرضیمون.ساعتها بیرون بودیم . و خانواده بعد از چند ساعت کاملا نگران بودن
خب:/
کلا تو کیف مامانم 20 تومن بود که اون موقع ها یه اسکناس بود. یه جفت جوراب خریدیم 25 ریال نوزادی کشبافی صورتی.دو بسته آدامس.دو تا شمع بزرگ .از این سوتها که وقتی میزنی کاغذ لوله میشه.همه خرید 19 تومن و 5 ریال شده بود و 5 ریالم گم کرده بودیم که بی خیالش شدیم برگشتیم
از دور دیدیم دم خونمون چند تا ماشینه از اقوام.دایی ها و پسر عمه فکر کنم و ... خاله .بچه های کوچه هم خبر دادن دارن دنبالتون میگردن
خخخخخخخخخخ😄😄😄
و باز هم خب😟
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
