شوهرم ۲ روزه رفته ماموریت
امروز صبح زنگ زده دیگه نمون خونه ی مادرت ، برو خونه مادرو پدر من .
منم گفتم برمیگردی؟ گفت آره تو راهم .
گفتم خب خودت بیا دنبالم ، باهم بریم خونه ، فرداشب باهم میریم .
گفت باشه ، پس برو خونه ی خودمون .
گفتم تنها برم؟ خب نمیشه بمونم تاوقتی خودت بیای؟
گفت نه برو .
گفتم باشه میرم .
اومدم حاضرشم ، مادرم میوه آورد . میوه خوردم و حاضر شدم برم
باز شوهرم زنگ زد گفت نرفتی؟ گفتم حاضر شدم دارم میرم .
با عصبانیت گفت نمیخواد بریییی بمون همونجا بیام تکلیف ت رو روشن کنم .
منم گفتم اول تکلیفت رو با خودت روشن کن ، بعدش تکلیف من ، بیا خوش آمدی ، خداحافظ .
جواب نداد و خداحافظی نکرد و قطع کرد .
من کلاسای سیاست زنانه و اینا شرکت کردم .
همه راهی رفتم ولی از دست این بشر دیوونه شدم .
الانم خونه ی مادرمم ، شوهرم دروغ گفته هنوز ماموریتش ادامه داره .
من حتی نتونستم زندگی متاهلی یه خوبی داشته باشم ، هرچی میشه میگه برو ردکارت