دیروز صبح تو کوچه مون یه پسر جوون فوت کرده زیاد نمیشناختم ولی همه محل میگن خیلی پسر خوبی بود زن و بچه هم داشت یه دختر کوچولو داره
دیروز و امروز قیامت بود تو کوچه مراسمش چقدر شلوغ بود خیلی ناراحت شدم براش
از دیروز با خودم میگم چی میشد به جاش نامزد من میمرد منم راحت میشدم به همه میگفتم مرده نه که طلاق گرفتم
لطفاً قضاوت و نصیحت نکنین شما نمیدونین اون باهام چیکار کرده چجوری دلمو سوزونده آدمی نیستم که حتی به مرگ یه مورچه راضی باشم ولی این آدم کاری باهام کرده هر لحظه آرزوی مرگشو دارم