اونقدر دعوا کردم
اونقدر جنگ کردم
تهش بریدم بیخیال شدم
قبلا که بچه ها نبودن زورم به خودم میرسید و نمیرفتم
خودش تنها پامیشد با اونا میرفت سفر و گردش و...
ولی الان بخاطر بچه هام مجبورم
چون نرم بچه ها با من میمونن و تو حسرت مسافرت میمونن
داخل شهر تا اطراف شهر خودمون همه جا میریما
ولی مسافرت راه دور محاله
انگار مثلا اگه این با خونوادش بره و پدر مادر نبره انگار گناه کبیره کرده بدون اونا رفته