همیشه وقتی دارم کار انجام میدم تو خونه موقع اذان که میشه هر کاری دارم رها میکنم میرم زود نماز میخونم بعد برمیگردم کارامو تموم میکنم
مامانم از این حرکت من زورش میاد کلا خودشم نماز نمیخونه و منو بخاطر نماز وقرآن خوندن مسخره میکنه
تازه من دارم ترشی درست میکنم کلا وقتی میبینه کیک درست میکنم یا حالا هرچی که باهاش حال میکنم دوست دارم و از انجامش لذت میبرم
قیافش تبدیل میشه به آدمی که دشمنته و دلش میخواد بهت آسیب بزنه از قیافش و اخمهاش متوجه میشم که زورش میاد از این کارایی که میکنم با اینکه کارای معمولیه
تازه داشتم ترشی درست میکردم دوتا ابکش و یه قابلمه رو سینک بود وسطش اذان گفت رفتم نماز خوندم اومدم دیدم داره اینارو میشوره و محکم میکوبونه ظرفارو که یعنی تو نشستی همیشه یجوری حرف میزنه که تو کثیفی بعد به داداشم جوری که من بشنوم میگه بیا این زباله روبردار من بدم میاد کار انجام بدم دوروبرم زباله باشه
همه اینا منظورش منم
دارم افسرده میشم الان بغضم گرفته همیشه اینطوره انگار من عروسشم انگار نه انگار دخترشم دارم دق میکنم بقرآن
من برعکس اون دلم نمیاد دلشو بشکنم میگم مادرمه
ولی از داخل دارم داغون میشم